کنسرت‌های زمستانی خوانندگان پاپ + جزئیات برگزاری آیین یادبود ژاله علو در خانه هنرمندان ایران محسن چاوشی خواننده سریال آبان شد معرفی و نقد «در باب تسلی خاطر، آرامش در عصر ظلمت» در پردیس کتاب مشهد | رنج و تسلّی امکانی برای رشد انسان است درگذشت علی رشوند، بازیگر و تهیه‌کننده تئاتر + علت برگزیدگان جشنوارۀ فیلم عمار معرفی شدند مروری بر برخی از مستند‌هایی که درباره شهید حاج قاسم سلیمانی ساخته شده‌اند صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳ روایت کردن، مهم‌ترین کار جهان است رمان «سردار ایرانی» در کتاب‌فروشی‌ها غربت موسیقی مقامی در بی‌مهری‌ها پخش فیلم تلفن زمان برای نابینایان و ناشنوایان + زمان پخش نگاهی به فیلم‌های احتمالی چهل‌وسومین جشنواره فجر در بخش اجتماعی فصل اول برنامه هزار و یک شب، ۱۰۰ قسمت است + زمان پخش درباره مجموعه متغیر منصور اثر یعقوب یادعلی | داستان‌هایی درباره تغییر فیلم توقیف‌شده مسیح پسر مریم، سریال می‌شود بهترین فیلم سال ۲۰۲۴ از نگاه انجمن منتقدین فیلم بریتانیا» (UKFCA) فیلم‌های آخر هفته تلویزیون (۱۳ و ۱۴ دی ۱۴۰۳) + زمان پخش و خلاصه داستان حمید نعمت‌الله: یک سانس در جشنواره به فیلم قاتل و وحشی بدهید
سرخط خبرها

گلبانگ محراب تا بانگ مضراب | یادی از مرحوم جواد بدیع‌زاده، موسیقی‌دان و آهنگ‌ساز خوش‌نام ایرانی

  • کد خبر: ۳۰۸۴۴۹
  • ۱۲ دی ۱۴۰۳ - ۱۴:۴۶
گلبانگ محراب تا بانگ مضراب | یادی از مرحوم جواد بدیع‌زاده، موسیقی‌دان و آهنگ‌ساز خوش‌نام ایرانی
صبح تا ظهر را توی مجلس شورای ملی مشغول بود و باقی روز می‌شد همان بدیع‌زاده خوش‌قریحه‌ای که روز‌به‌روز بیشتر به چشم اهالی رادیو می‌آمد. اما رادیو اولین سکوی شهرت بدیع‌زاده نبود.

به گزارش شهرآرانیوز؛ توی حسینیه عضدالملک جای سوزن انداختن نیست. زن‌ها با روبنده‌های سیاه و سفید پشت سر مرد‌ها نشسته‌اند و مرد‌ها سراپا سیاه‌پوش و خاک‌آلود، دارند آرام آرام روز عاشورا را تا اذان ظهر همراهی می‌کنند. جوادِ پنج شش ساله، میانه جمعیتی که به مناسبت ورود روضه‌خوان‌ها و تعزیه‌خوان‌ها باز شده، دارد از روی دوش پدر، همه چیز را رصد می‌کند. از این بالا، تا چشم کار می‌کند سیاهی و شیون و اندوه است که از در و دیوار تکیه می‌ریزد. او، در نقش طفل گم‌شده امام حسین (ع) دارد مرثیه‌ای با همان صدای معصومانه‌اش میان هق هق گاه‌و‌بیگاه جمعیت می‌خواند. به نسبت سن و سالی که دارد، خوش‌صداست.

پیداست یک نفر او را ورزیده کرده. حواسش به پایین و بالای صدا هست. خوب می‌داند کدام واژه‌ها را با سوز بیشتری ادا کند تا شانه زن‌ها از زیر چادر به لرزه بیفتد و صورت مرد‌ها میان دستانشان پنهان شود. او پسر آقاسیدرضا بدیع کاشانی است. همانی که صدایش می‌زنند «بدیع المتکلمین» و کوچه‌بازاری‌های محله پاچنار به «سید اناری» می‌شناسندش. جواد، اولین اولاد اوست و حالا دارد روی شانه‌های پدر، سیدرضای دیگر می‌شود. 

از وقتی چشم باز کرده، واعظ و خطبه‌خوان و مرثیه‌سرا آمده نشسته روی فرش خانه‌شان و دنیای کودکی‌اش پر شده از آواز‌های مذهبی. او جوری با روضه‌خوانی عجین شده، که کودک با لالایی گلوی مادرش، اما نوحه‌خوانی تمام ماجرا نبود. باقی ایام سال، در روز‌هایی که هیچ مناسبتی نبود تا جواد و سیداناری در تکیه‌ها جلوه کنند و در روضه‌های خانگی آدم حسابی‌های شهر حاضر شوند، بار دیگر هر دو راه می‌افتادند توی کوچه‌ها. سیدرضا از آن روحانیون آگاه و پرجنب‌و‌جوش بود. 

چشم و گوشش روی درد‌های مردم عادی کوچه و بازار باز بود و در کسوت یک روحانی ملبس روا نمی‌دید بنشیند توی خانه و دست روی دست بگذارد. جواد را می‌گذاشت روی شانه‌هایش و این بار به مدد همان صدای رسا و کشیده، توی کوچه‌های خاکی شهر راه می‌افتاد و می‌زد زیر آواز. آواز‌هایی اعتراض‌آمیز نسبت به کمبود‌های رایج در بازار. گلایه از کمبود پیاز و نمک گرفته تا چوب وزارت مالیه لای چای بازاری‌های بی‌نوا. آن روز‌ها جواد خردسال از روی شانه‌های پدر، بی‌آنکه بخواهد و بداند، داشت آرام آرام، با ادبیات شیرین کوچه و بازار آشنا می‌شد و ناخودآگاهش را از اصطلاحات عامیانه و احوالات مردم عادی پر می‌کرد. 

تجربه‌ای که سال‌ها بعد در اوج دوران هنری‌اش، از او یک خواننده متجدد ساخت که نه فقط در زمینه آثار فاخر که در حوزه تولیدات عامیانه و فکاهی نیز، پیشرو و موفق بود. آثاری نظیر «ماشین مشدی ممدلی»، «زال زالک»، «خیلی قشنگه» و... که هنوز در زمانه امروز، آشنا، نمکین و شنیدنی است.

جلوه گل در چهارراه حسن‌آباد

سال‌ها می‌گذرد. جواد حالا یکی از دانش‌آموزان مدرسه دارالفنون شده. می‌خواهد امسال که درسش تمام شد یک راست برود مجلس شورای ملی، اما هنوز از حال و احوال روحانیت و خاطرات سال‌های کودکی، تمام آن تکنیک‌های آوازخوانی و دستگاه‌ها و گوشه‌هایی که پدرش صبورانه به او آموخت، با خود همراه دارد. فارغ از جایی که در آن مشغول به کار شود، او هنوز همان جواد خوش آواست که اگر محفلی باشد، می‌زند زیر آواز و خوب می‌خواند. آن‌قدر خوب که بالاخره با افتتاح رادیو، او نیز در شمار هنرمندانی، چون حسین تهرانی و مرتضی نی‌داوود و ابوالحسین صبا و حبیب سماعی به چشم آمد.

صبح تا ظهر را توی مجلس شورای ملی مشغول بود و باقی روز می‌شد همان بدیع‌زاده خوش‌قریحه‌ای که روز‌به‌روز بیشتر به چشم اهالی رادیو می‌آمد. اما رادیو اولین سکوی شهرت بدیع‌زاده نبود. شروع فعالیت حرفه‌ای او از حضور تیم کمپانی «His Master 's Voice» در تهران آغاز شد. نماینده شرکتی که به ایران آمده بود و اولین شعبه خود را در چهارراه حسن‌آباد باز کرده بود تا صفحات خالی خود را با صدای خوش خوانندگان فعال آن روز‌ها پر کند. 

جواد بدیع‌زاده که با تشویق عبدالحسین شهنازی پاقرص کرد تا به استودیو برود، بنا داشت اولین قطعه رسمی خود را با عنوان «جلوه گل» روی صفحات گرامافون ماندگار کند. شعر را نورا... همایون سروده بود و برادران وفادار برایش می‌نواختند. از آن سال تا زمان افتتاح رادیو، ۲۴ تصنیف از جواد بدیع‌زاده ضبط شد و با ورود به رادیو دیگر همه او را می‌شناختند. او همان خواننده معروف «خزان عشق» بود. همان ترانه که این‌طور آغاز می‌شد: شد خزان گلشن آشنایی...

فرات در استودیو رادیو ایران

بدیع‌زاده زمانی که روی ریل محبوبیت و موفقیت افتاد، دیگر توقفی نداشت. از شهری به شهری و از کشوری به کشوری، می‌رفت و می‌خواند و شور برپا می‌کرد. یک بار به دعوت کمپانی اودئون می‌رفت آلمان صفحه پر کند. از آنجا می‌رفت برلین. برمی‌گشت می‌رفت حلب و یک وقت‌هایی هم سرود ایران و هند را در جشن‌های باشکوه هندوستان اجرا می‌کرد و هربار به ایران برمی‌گشت یک بغل صفحه تازه توی چمدانش داشت.

با این همه، لابه‌لای دعوت‌های پیاپی و حضور مستمر در رادیو و فعالیت در شورای موسیقی، باز در نهایت یک‌جا قلاب هنرش به ریشه‌های کودکی گیر افتاد. برگشت به همان ایامی که می‌نشست روی شانه‌های پدر و نوای نوحه سر می‌داد. آن اشک‌ها که مادرش وقت شیر دادن چاشنی وعده‌هایش می‌کرد، آن عرقی که پدرش وقت قلمدوش کردن به شوق دستگاه امام حسین (ع) به زمین می‌ریخت، بالاخره یک جا نمود پیدا کرد. 

جوادِ خاندان بدیع‌زاده با خلق تصنیف کمیاب «نوجوان اکبر من» یادآوری کرد هنوز همان پسر ارشد سیداناری توی کوچه‌های پاچنار است و دلش جایی میان تکیه‌های دوران کودکی جامانده. قطعه‌ای به آهنگ‌سازی خود او و شعری به اقتباس از یکی از اشعار یغمای جندقی که سال‌۱۳۴۲ در رادیو ایران ضبط کرد. قطعه‌ای حزن‌انگیز با مطلعی شبیه به یک پرده نقاشی: «می‌رسد خشک لب از شط فرات، اکبر من، نوجوان اکبر من...»


*عنوان کتابی به کوشش الهه بدیع‌زاده، دختر مرحوم جوادبدیع‌زاده که مروری بر سرگذشت این هنرمند فقید و خاطرات اوست.

منبع: وبگاه صدای جمهوری اسلامی ایران (صدای موسیقی)

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->